
جدیدترین ساختهی فیلمسازِ پرطرفدارِ آمریکایی، وس اندرسون، اولین حضور خود را در جشنوارهی کن 2025 تجربه کرد. فیلم در بخش اصلی جشنواره پذیرفته شد و علیرغمِ تشویقِ هفتونیمدقیقهای، منتقدها چندان روی خوشی به فیلم نشان نداند و آرای متناقضی دربارهی آن منتشر کردند. حالا و پس از حدود یک ماه، طرحِ فنیقی قابلتماشا است و میتوان آن را دقیقتر بررسی کرد. فیلمی که ــ مطابقِ انتظار ــ دارندهی همهی آن ویژگیهای فرمال، بصری و مضمونی است که از فیلمِ وس اندرسون انتظار داریم: قاببندیهایی مبتنیبر پرسپکتیوهای یکنفقطهای، طراحیصحنههای پُر از رنگ و جزئیات، روایتِ اپیزودیک، ضرباهنگ، چگالیِ اطلاعات و ریتمِ پُرشتابی که حتا میتوان گفت بیننده را کلافه میکند و درنهایت فانتزیسمِ پررنگی که همهجای اثر را در بر میگیرد. همین مسائل باعث شدهاند تا تماشای هر اثرِ تازهای از وس اندرسون شبیهِ رفتن به کافهای باشد که هر روز به آن سر میزنیم و هنگامِ سفارش میگوییم: «همان همیشگی!»
اما چهگونه میتوان فیلمهای وس اندرسون را ارزیابی کرد؟ با توجه به اینکه سبکِ بصری و رواییِ اندرسون و نیز فلسفهاش شناختهشده و قابلپیشبینی است، پس باید بهسراغِ عنصر دیگری برویم که بتوان بهکمکِ آن، این ارزیابی را انجام داد. این عنصر مطمئنن «فیلمنامه» است؛ چیزی که میتوان آن را مهمترین پاشنهآشیلِ فیلمهای اندرسون در نظر گرفت. اندرسون از سومین فیلمِ بلندش، خانوادهی سلطنتیِ تننبام (2001) آغاز به پرورش و گسترشِ دنیایی کرد که اکنون بهعنوانِ سبک بصریِ منحصربهفردِ فیلمهای او میشناسیم. نوعِ قاببندیها، نوعِ بازیگریها (که معمولن به «بیحس»ترین شکلِ ممکن انجام میشوند و خبری از بیانِ احساسات در آنها نیست تا همراستای ابزوردیسمِ فیلمهای او باشند)، نوعِ روایت (که مبتنیبر بخشبندیهای مختلف شبیه فصلبندیهای یک کتابِ داستان است) و جزئیاتِ موجود در صحنه شاید دیگر آن جذابیتِ بیست سال پیش را برای مخاطب نداشته باشند. بنابراین غنای موجود در فیلمنامه و تمهای موجود در آناند که میتوانند فیلمهای او را متمایز کنند.
با رجوع به فیلمهای قبلیِ فیلمساز نیز میتوان بهوضوح دید که هر جا داستانِ او بر موضوعات و تمهای مهمتر و قابلاعتناتری تمرکز کردهاند، او موفقتر بوده و هر جا که نمیتوان ردّ پررنگی از تمهای مرکزی یافت، ماحصلِ کار فیلمِ شلختهتر و بیهودهتری بوده است. برای مثال، خانوادهی سلطنتیِ تننبام و آستروید سیتی (2023) فیلمهاییاند که در آنها عناصرِ «خانواده» و «فقدان» نقشی پررنگ دارند و بهخوبی نیز در جریانِ داستان گسترش مییابند و میتوانند مخاطب را تحتتأثیر قرار دهند. از طرفِ دیگر، فیلمی مانند گزارش فرانسوی (2021) درنهایت به سفرنامههایی تصویری تبدیل میشود که به هر چیزی نوکی میزند و هیچ موضوعی را بهدرستی نمیکاود و برای همین، در سطح باقی مانده و مخاطب را نیز راضی نمیکند.
با اینهمه، نکاتِ جالبی هم در فیلم اندرسون وجود دارند که میتوانند فیلم را کمی ملموستر کنند. رابطهی ژاژا و لیزل ــ آنگونه که خود اندرسون در مصاحبههای پس از اکران گفته است ــ الهامگرفته از رابطهی فیلمساز و دخترش است. دغدغهای که باعث شده است تا او چنین تمِ پُررنگی را در فیلم بگنجاند. ضمنِ اینکه شخصیتِ خود ژاژا نیز میتواند محملِ مناسبی برای بررسی باشد. کارآفرینِ کلهشقی که دیگران پیش پایش سنگ میاندازند و او باید بهتنهایی و هر طور که شده، با کلاهبرداری یا تیزهوشی یا شانس، گلیمِ خود را از آب بیرون بکشد. او میتواند نمادی محکم و قوی باشد از همهی آدمهایی که در عرصهی فعالیتِ خود اینگونه عمل میکنند ــ هم از جنبههای مثبتِ شخصیتی و هم از جنبههای منفی؛ از خودِ وس اندرسون در فیلمسازیِ مستقل گرفته تا حتا سیاستمداری مثلِ دونالد ترامپ (برخی از توضیحاتی که دربارهی ژاژا میدهند شباهتهای بیاندازهای به شمایلِ ترامپ دارد). جالب اینجاست که در داستان فیلم، دستکاریِ قیمتها/تعرفهها یکی از راههایی است که برای مهارِ ژاژا استفاده میشود. در عالمِ واقعیت نیز همزمان با اکران فیلم در جشنوارهی کن بود که قضیهی تعرفههای جدیدِ دولت ترامپ مطرح و حتا پایش به صنعتِ فیلمسازی نیز باز شده بود؛ چیزی که خودِ اندرسون در کنفرانس خبریاش در جشنوارهی کن نیز به آن اشاره کرد.